يكي بود يكي نــبود جز خدا هيچـكي نبود
شاپركي تـنها بــود عاشق ياس مـا بــود
ياس كُنج باغچه مون بُوش ميرفت به آسمون
وقتي پرواز مــيكنه واسه ياس نــاز ميكنه
چه همه زيبا مــيشه ياس وبا خود مــيكشه
بعد از بازي كـردنش روي ياس تاب خوردنش
تا خورشيد ميخواد بره تاريكي جـاش بـگيره
زودي غيبش مــيزنه از يــاس دل مـيكنه
ميره جـاي بـا صـفا بـا صــفاتـر از گـلُا
خوش بـحالت شاپرك مـيكشي هـر جا سرك
شاپرك نازنين رنگارنگ هـمدم ياس قــشنگ
وقتي از ياس پـا ميشي روي ابرها جا مــيشي
ياس كه بالـي نـداره ديگه حـالـي نـداره
رو زمين دق مــيكنه بــسكه هق هق ميكنه
موضوعات مرتبط: 41-دق می کنه، ،
برچسبها: